تا افق راهی نمانده است
وقتی کبوتر های سپید شعرم
در فضای بی آواز زندگی شوق پرواز دارند
زورق سرته احساسم را
از دل امواج بیرون می کشم
و در سکوت و سیاهی روزگار
و بر تاج ماه کاخ امید خودم را بنا می کنم
و تو را به میهمانی لحظه های خویش دعوت می کنم
لحظه هایی که پر از رویش جوانه های زندگیست
من و تو



نظرات شما عزیزان:
|